رهامرهام، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

تولد آشنايي

✿✿✿ بوي عيدي ✿✿✿

بوی عیدی، بوی توپ بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی دودی، وسط سفره نو بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه عیدی از شمردن زیاد بوی اسکناس تا نخرده لای کتاب با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه شوق یک خیز بلند از روی بته های نور برق کفش جفت شده تو گنجه ها با اینا زمستونو سر می کنم با اینا خستگیمو در می کنم عشق یک ستاره ساختن با دولک ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عید مدرسه بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب با اینا زمستونو سر می کنم ...
27 اسفند 1390

✿✿✿ ماهي قرمز ✿✿✿

سلام به دوستاي گلم پنج شنبه شب با ماماني و بابايي رفته بوديم بيرون،من كلي ماهي ديدم،البته پيشي هم ديدما ولي نمي دونم چرا تا من مي دويدم طرفش فرار مي كرد ... باباييم واسم 3 تا ماهي خريد... وقتي رسيديم خونه من لج كردم كه ماهي ها رو بده دستم... نمي دونم يهويي چي شد،نايلون ماهي ها تركيد...بابا مهديم زودي اومد ماهي ها رو گرفتم انداخت تو ظرف آب... حالا دو روزه تا صبح بيدار مي شم ميام به ماهي ها سر مي زنم ... ...
20 اسفند 1390

✿✿✿ برنامه هاي تلوزيون و ... دنت....✿✿✿

سلام به همه   رهام از برنامه هاي كودك فقط ورزش و دست زدن و هورا كشيدن ها رو دوست داره.علاقه اي به ديدن كارتون نداره... اون روز برنامه "عمو مهربان و خاله رويا" مي داد داشتن ورزش مي كردن،رهم هم بلند شد تا ورزش كنه.تند تند هم مي گفت : ورزش   ورزش ... ولي وقتي تموم شد،كلي ناراحت شد و به من مي گفت ورزش ... فكر مي كرد من كانال رو عوض كردم!!!   از وقتي تبليغات دنت رو ديده،به باباش گفت: دنت يكبار باباش رهامو برد سوپر ماركت براش خريد،حالا هر وقت كه غروب مياييم خونه،تا سوپري رو ميبينه بلند ميگه دنت (يعني بريم دنت بخريم....)     ...
16 اسفند 1390

*** دوباره سرما خوردم ***

سلام به همه دوستاي نازم   اين چند روز كه من و مامانيم نبوديم در حال سرفه زدن و عطسه كردن بوديم،منم هي مي گفتم - سرفه / عطسه / دماغ ... حالا خودتون جمله بسازيد بفهميد من چي ميگم،آخه من هنوز بلد نيستم جمله بسازم. مامانيم و بقيه  كلمه هاي منو كامل مي كنن.!!!   بابا مهديم رفته بود تهران پيش عمه هام،منم اولش ناراحت بودم كه ما رو تنها گذاشت، همش تلفن مي گرفتم به مامانيم مي گفتم: بابا منتي... (يعني شماره بابا مهدي رو بگير) وقتي هم باهاش حرف ميزدم مي گفتم : سر... درد... (يعني سرم درد ميكنه) وقتي باباييم اومد برام لباس عيد خريد،كلي ذوق زده شدم،هي مي گفتم: به به ...   ...
7 اسفند 1390
1